آیا «رها»فیلم خوبی است؟ – سینما اعتماد


سینما اعتماد ، محسن بدرقه در روزنامه اعتماد نوشت: وضعیت سینمای ایران در ادبیات هنرمندان آن، از شاخص‌های سینمایی تهی شده و با طعم و مزه معرفی، داوری و دسته‌بندی می‌شود. این‌سو و آن‌سوی پرده در معرفی فیلم از طعم‌های مختلف نام می‌برند. تلخ ‌و شیرین و زننده و گس… به همین سادگی سینما از مدیوم خود خارج شده و تلاش می‌کند بدیل صنعتی نو با مولفه‌های دیگری مخاطب را به خرید بلیت متقاعد کند.

فیلم‌های شیرین غلظت یافته و فیلم‌های تلخ غلظت‌یافته که به هر لطایف‌الحیلی دست می‌زنند تا بتوانند مخاطب را گسیل سالن‌های سینما نمایند. تلخی و شیرینی فیلم‌ها هم نمی‌تواند فریبنده باشد که این فیلم با موضوع اجتماعی، جدی و سینمایی است و آن فیلم کمدی مبتذل، غیرقابل‌ اعتنا و غیرسینمایی. البته این غلظت‌یافتگی را می‌توان به مساله‌های اجتماعی این روز‌ها نسبت داد.

داد سخن بدهیم که مردم این روزها فلان هستند و باید لبه تیز حس درام را تیزتر و فروتر نمود تا مخاطب امروز بتواند در این آشوب و آشفتگی ذهنش را متمرکز بر فرآیند درام کند! رها هم‌ بدیل همان فیلم‌های پرفروش کمدی ولی در این روی سکه است. از همان آبشخوری سیراب است که کمدی‌های پرفروش متنعم می‌گردند. انسان بها‌نه‌ای برای فیلم‌سازی است. فقر دیگر امتداد یک وضعیت ساکن که شخصیت توانایی تغییر آن را ندارد، نیست، بلکه بهانه‌ای است تا بتوان سری به ‌طرف دیگر شهر زد و در حرف هم، هم‌حرف مردم شد. مردمی که شاید به‌خاطر وضعیت افسارگسیخته و چرخه غم‌انگیزی که نداری برای آنها رقم زده شاید هیچ‌گاه وقت دیدن همین فیلم را نداشته‌ باشند.

کولاژی از کلیشه‌های قدیم

نسبت فیلم رها به فقر مانند بسیاری از آثار دیگر سینمایی ایران از بالا به ‌پایین و صرفا توریستی است. فقر از دل زیستن و هستی وضعیت انسانی بدل به داستان نشده و فیلم کاملا از بیرون با کولاژی از کلیشه‌های قدیم و حرف‌های تکرارشونده این روزها تلاش نموده تصویری از خانواده‌ای رنج‌کشیده ارایه دهد. رابین وود، منتقد سینما در مقدمه نقد سرگیجه هیچکاک پیرامون اقتباس از آثار بویلو نارسژاک اینگونه می‌نویسد: دو کتاب – از میان مردگان و شیطان‌صفتان – از فرمول مشابهی استفاده می‌کنند. سیاه‌مشق مبتذلی به تقلید از گراهام گرین با یک چرخش غافلگیرکننده درخشان در پایان که معنی همه چیزهایی را که آمده است دگرگون می‌کند و اینگونه آنها را به چیزهای پوچی بدل می‌سازد. این کتاب‌ها به بدبینی آسانی آغشته‌اند که برعکس خوش‌بینی آسان که از تن‌ دادن به ‌نوعی سانتی مانتالیزم مایه می‌گیرد با امتناعی بی‌دلیل از ملاحظه هرگونه امکان ارزشمند در زندگی انسان و در مناسبات انسانی مشخص می‌شود؛ شخصیت‌ها یا هالوهای درمانده و تهی از هرگونه زندگی هستند که از همان ابتدا نفرین شده‌اند یا دسیسه‌چینان ذاتا شروری که اولی‌ها را به دام می‌اندازند. همین درون‌مایه را می‌توان به وضعیت اغلب آثار روی پرده سینمای این روزها تعمیم داد. سکانس افتتاحیه فیلم می‌تواند وجه تمایز یک نگاه انسانی به انسان و روی دیگر ماجرا که در مقدمه ذکر شد را به نمایش بگذارد. این سکانس می‌توانست به‌خودی‌خود یک اثر مستقل هنری قابل‌اعتنا باشد. روایتی کوتاه از پدر و دختری که داستانی هولناک از وضعیت خود روایت می‌کنند. پدر کلافه، خسته و بی‌تمرکز مشغول تعمیر یک ساعت قدیمی است. دختر روی کاناپه کنار پدر دراز کشیده. این دو انسان گفت‌وگویی کوتاه ولی از نظر حسی بسیط و بنیان‌افکن انجام می‌دهند. دختر تلاش می‌کند دل‌شوره و ناراحتی خود را از پدر کتمان کند تا بتواند درد خود را از روی شانه پدر بردارد. دختر از پدر تقاضای خرید لپ‌تاپ دارد و بعد از مشاجره خانوادگی به اتاق خود رفته و صدای گریه او را پدر شنیده است. حالا به‌ صورت محتاطانه این دختر و پدر پیرامون آن موضوع گفت‌وگو می‌کنند و حواسشان هست به بلور حسی وجود دیگری آسیب نزنند.

هندسه‌ای عاری از تجربه‌ای زیستی

دختر علت گریه‌های خود را به شکست عشقی ارتباط می‌دهد تا بتواند ذهن پدر را از نداری و احساس ضعف در مقابل خانواده به سمت دیگری هدایت کند‌. مساله هولناک و رعب‌آور این‌جاست که پدر آن‌قدر در این رنج افسارگسیخته نداری در مقابل خانواده فرورفته که ترجیح می‌دهد قید غیرت و حمیت نسبت به دختر را زده یا کم‌رنگ کند تا بپذیرد پدری است که در حل مسائل خانواده مستأصل و ناتوان است. حس ایجاد شده در وجود مخاطب در این سکانس به مابقی روایت فیلم سنگینی می‌کند. از این سکانس به بعد فیلم سرگردان است. این سرگردانی از درون‌مایه فیلم برنخاسته تا بتواند وضعیت خانواده را روایت کند؛ بلکه این سرگردانی ریشه در هندسه درام دارد. هندسه‌ای که عاری از تجربه‌ای زیستی روی کاغذ طراحی شده تا خانواده‌ای نشان دهد. خانواده‌ای که در یک وضعیت اسیر شده‌اند. البته که همین وضعیت را هم بسیار محتاطانه شرح می‌دهد؛ ولی این هندسه وضعیت منجر به این شده روی پیرنگ نحیف داستان رویدادهایی در توالی یکدیگر تلنبار شوند که پیرنگ نحیف یارای تحمل آنها را نداشته و روایت غیرارگانیک می‌شود. تلخی‌های پشت ‌به ‌پشت که با مهندسی و تزریق از بیرون جهان داستان به جهان درونی داستان الصاق می‌شوند رنگ تصادف گرفته و توالی رویدادها را غیرارگانیک می‌کنند. از طرفی فیلم تمایل دارد وضعیت ایجاد شده برای خانواده را به اجتماع خشمگین بیرون از خانه ارتباط دهد؛ از طرفی شخصیت‌پردازی پدر و مبتنی بر آن خانواده به‌گونه‌ای است که مخاطب در تشخیص این تمایز دچار سردرگمی می‌شود.

پدری که در خودش غرق شده

پدر در چند سفر قهرمان شناور است. فیلم رها دارای پیش‌داستانی از یک اتفاق تحمل‌ناپذیر است ولی روند داستان اعتنایی به این پیش‌داستان نمی‌کند. در نمایش عمومی شخصیت پدر به‌گونه‌ای طراحی می‌شود و در دیالوگ‌ها پدر به‌گونه‌ای دیگر طراحی شده است. از بعد سکانس افتتاحیه تا دستگیری پدر مسیر روایت ایستا و بدون حرکت است. پدر آدمی بی‌خیال و سفیه تعریف می‌شود که توانایی مدیریت اقتصادی خانواده را ندارد. فی‌الواقع علت این فقدان توانایی در شخصیت پدر است. پدری کودک‌مآب که کنش‌های او ریشه در نابالغ بودن شخصیت است. در مقابل مغازه‌ای با چاقو روی یکی از وسایل را خط می‌کشد. وسط معرکه دزدی لپ‌تاپ دخترش به شیطان بازار رفته و دستگاه قهوه‌ساز سوخته‌ای می‌خرد. در پاسخ به پرسش‌های درست خانواده به‌ویژه همسرش طفره می‌رود. به نظر می‌رسد این رویدادهای بی‌ارتباط که در توالی یکدیگر می‌آیند؛ درصدد طراحی موقعیت‌های بخش بعدی فیلم هستند. فیلم از دستگیری پدر آغاز می‌شود. حادثه محرک ابتدایی فیلم در خلق سفر قهرمان ناتوان است. لپ‌تاپ دختر دزدیده شده و این حادثه قرار است مسیر قهرمان را شکل دهد. کنش‌های پدر در مسیر روایت این سفر نیست. جمع نمودن وسایل دست‌دوم در حیاط به امید اینکه روزی بتواند آنها را بفروشد فقط می‌تواند شخصیت پدری را نشان دهد که ارتباطش با واقعیت از بین رفته و در خودش غرق شده است. البته اگر فیلم به همین درون‌مایه وفادار می‌ماند و همین سفر را برای قهرمان طراحی می‌نمود می‌توانست اثری قابل‌اعتنا باشد. داستان در وضعیتی قرار می‌گیرد که تمام این کنش‌ها بی‌رنگ شده و معنای خود را از دست می‌دهند. پدر در دفاع از خود در مقابل بازپرس اشاره به حادثه‌ای دیگر می‌کند. در پیش‌داستان رویدادی رقم خورده که پدر توانایی مدیریت اقتصادی خانواده را از دست ‌داده است. پدر راننده قطار شهری بوده و در یک روز معمولی با اتفاقی هولناک مواجه شده است. دختری جوان خود را در مقابل قطار انداخته و به زندگی خود پایان داده است. از قضا پدر راننده همان قطار شهری است و ترومای این حادثه او را از وضعیت تعادل خارج نموده است.

عدم اطلاع مخاطب از این حادثه مدیریت‌شده و غیرارگانیک است. به فرض که مسیر داستان اقتضا می‌نموده که از این رویداد بی‌خبر باشیم، چرا هیچ اشاره‌ای به ترومای پدر بعد این حادثه نمی‌شود. چرا در طراحی پدر به‌گونه‌ای تلاش شده تا شخصیت دیگری در ذهن مخاطب ساخته ‌و پرداخته شود. راننده قطار شهری که ظاهرا وضعیت مالی خوبی داشته به‌ خاطر عدم تحمل خودکشی یک دختر دست از کار کشیده است. مخاطب هیچ ردپایی از این تروما در شخصیت پدر مشاهده نمی‌کند. در طراحی سکانس‌ها اشاره‌ای به این تروما نشده و بعد از آگاهی مخاطب از این رویداد سردرگمی بیشتری برای مخاطب به ارمغان می‌آورد. اگر از این رویداد باخبر بودیم شخصیت پدر قابل‌درک و قابل‌پذیرش بود. آشفتگی و سر دگمی کنش‌های او را می‌شد به حادثه قطار شهری ارتباط داد، ولی داستان نه تمایلی برای ادامه‌ دادن سفر غلبه بر تروما دارد و نه می‌تواند سفر غلبه بر ناتوانی اقتصادی را پرداخت نماید. مبتنی بر همین آشفتگی داستان شخصیت پدر دچار ازهم‌گسیختگی حسی است.

کنش‌های پدر قابل‌دفاع نیست‌

بازی شهاب حسینی در نقش پدر بالطبع یکدست و قابل‌پذیرش نیست. بسیار تلاش شده تا حس برآمده از بازی او مدیریت شده و از خط بیرون نزند؛ ولی مسیر قصه با کنش‌هایی که شخصیت از سر می‌گذراند یکدست طراحی نشده‌اند. به‌راستی پدر تلاش می‌کند اتوریته خود را از دست فروپاشی نجات دهد یا تلاش می‌کند صرفا از پرسش‌های همسرش فرار کند. او پدری غیرتمند بوده که به ‌خاطر فقر و نداری فیوز حسی خود را قطع نموده یا شخصیت بادی به هر جهتی دارد که حوصله داوری‌های همسرش و دیگران را ندارد. ذوق و خوشحالی پدر در مواجهه با لباس‌های دست‌دوم دوست رها چه تاثیری در پیشبرد درام دارد؟ به فرض که پدر ناتوان در خرید لباس برای خانواده است و از این اتفاق هم خوشحال شده است، چرا باید رفتار بلاهت‌آمیزی را در میان خانواده انجام دهد. می‌توانست اندوهگین باشد؛ ولی لباس‌ها را استفاده کند. این پدر که از این اتفاق خوشحالی افسارگسیخته‌ای را تجربه می‌کند؛ ارتباطی با پدر بعد از مرگ رها ندارد؛ بنابراین با اغماض می‌توان دستگیری پدر را حادثه محرک این اثر دانست. پدری که کارش را برای خودکشی دختری ازدست ‌داده و حالا تمام تلاشش را به خرج می‌دهد تا بتواند مشکل دختر خود از هر راه درست یا غلطی حل کند. این دست یازیدن به هر کاری برای حل این بحران هم‌ می‌توانست نقطه مثبت و کنش ارزشمندی برای شخصیت پدر باشد. پدری در مسیر حل مساله تلاش می‌کند با ترومای خود روبه‌رو شده و با گرامی داشتن دختر خود حس گناه خود را التیام بخشد. مخاطب نیاز دارد سمپات پدر باشد تا صرفا از مشاهده‌گری صرف درآمده و بتواند در مسیر داستان همراه شخصیت‌ها باشد. اطلاعات ابتدایی فیلم و وضعیت همسر و فرزندان پدر، مخاطب را نسبت به او پاراسمپات می‌کند. این دو حس مخاطب را مضطرب می‌کند. مادر به‌درستی از پدر انتقاد می‌کند. کنش‌های پدر قابل‌دفاع نیست‌. مخاطب بالطبع خانواده از رفتار پدر ناراضی است و حالا باید سمپات کنش‌های او باشد‌. یک مدیریت غلط در مسیر داستان این فروپاشی حسی را برای مخاطب به ارمغان می‌آورد. حذف اطلاع قطار شهری در ابتدای داستان، گسل حسی میان مخاطب و شخصیت پدر شکل می‌دهد. حالا به‌صورت دفعی باید با شنیدن صرفا یک دیالوگ این گسل را پر نماید. دیالوگ بسنده نیست و آن چیزهایی که مشاهده نموده به این دیالوگ نمی‌خورد. ارتباط مخاطب با اثر پاره شده و مخاطب بدل به مشاهده‌گری صرف شده که باید تا انتهای فیلم مشکلات فزاینده غیرارگانیک فیلم را روی پیکر نحیف پی‌رنگ مشاهده کند.

رویداد‌ها تلخ تحمیل شده بر داستان

ما با شخصیت پدر همراه نیستیم که حذف اطلاعات را به میزان اطلاعات شخصیت ارتباط بدهیم. اگر با شخصیت پدر همراه بودیم حذف اطلاعات توجیه داشت و می‌توانست بستری برای نفوذ به ابعاد روان‌شناختی شخصیت پدر باشد. ترومای پدر می‌توانست در مسیر داستان مخاطب را با پدر همراه نموده و اتفاقی که فرزند پسر رقم می‌زند از غافلگیری مهندسی ضعیف درام خارج شده و بدل به شوک عاطفی به پدر باشد. این حذف خودخواسته مبتنی بر دخالت فیلم‌ساز ماجرا را بیش‌ازپیش بغرنج می‌کند. البته در مسیر روایت می‌توان حدس زد که خفت نمودن دختر توسط یکی از اعضای خانواده رقم خورده است. لوگوی فیلم که به گیسوان رها اشاره می‌کند تداعی طناب‌ دار است. تاکید مادر بر اینکه پدر یک غلطی انجام داده بیشتر مخاطب را تحریک می‌کند که مقصر را در خانواده جست‌وجو کند. شک به رها بیشتر می‌شود؛ ما چت رها با دختر دیگر را مشاهده نموده‌ایم. تصور می‌شود رها به دیدار دختر رفته و دیدار حضوری اتفاقی رقم خورده است. توجیه‌های مکرر فرزندان و دفاع بی‌جا از پدر شک مخاطب را بیشتر می‌کند. رویداد‌های تلخ تحمیل شده بر داستان صرفا تمرکز حسی ما را به‌هم می‌زند. تصادف پسر که تحمیل شده است و فروپاشی غیرقابل‌ انتظار پسر در بیمارستان صرفا مسیر قصه را به سمتی می‌برد که نویسنده طراحی نموده تا غافلگیری اصلی را رونمایی کند. رها وقتی فهمیده کاغذ رسید لپ‌تاپی که برادرش با خفت‌گیری از دختر گرفته داخل خانه آنهاست دست به عمل قهرمانانه‌ای می‌زند که اصلا به طراحی شخصیتش ارتباطی ندارد. دختری که توانایی یک نه گفتن به کارفرما و دوستش را ندارد چگونه می‌تواند دست به چنین عمل متهورانه‌ای بزند؟ تلخی‌هایی که روی پرده اتفاق می‌افتد در وضعیت سردرگمی مخاطب از ادراک روند داستان هیچ کمکی به درگیری حسی او نمی‌کند. تلخی فزاینده بیش‌ از پیش شده ولی مخاطب صرفا نظاره‌گر است. پدر حالا برای نجات جان فرزند دیگرش دست به کتمان ماجرا می‌زند. پرسش اینجاست چگونه آگاهی فیلم دوربین را ندیده و فقط پدر این فیلم را دیده است. دختری که اینگونه مورد ضرب ‌و جرح قرار گرفته و در ساعت مشخصی راهی بیمارستان شده است، می‌تواند سرنخی برای اداره آگاهی باشد؛ اما نویسنده از این روند منطقی اجتناب می‌کند تا مسیر اصلی غافلگیری خود را دنبال کند.

انتخاب بازیگر برای فیلم‌های اجتماعی

بسیار رعب‌آور است

شهاب حسینی بعد از آگاهی مرگ فرزند بیش ‌از پیش در مسیر اجرا سردرگم است. تکلیف ما با بازی پدر مشخص نیست. این همان فرد بی‌خیال است که از بریده شدن موهای دخترش ابراز نگرانی نکرده و فکر بیزینس است. این همان پدری است که پانزده میلیون پول گیسوان فرزند خود را به باد فنا داده است. انتخاب بازیگر برای فیلم‌های اجتماعی کار بسیار رعب‌آور و البته هوشمندانه‌ای است. خود این انتخاب می‌تواند منجر به خلق ایده‌هایی بدیع و قابل‌پذیرش باشد. مخاطب نمی‌تواند از آگاهی و شعور خود فاصله گرفته و صرفا مشاهده‌گر جهان فیلم باشد. مگر می‌شود مخاطبی را تصور کرد که تمام آگاهی خود را تعلیق نموده و در مقابل جهان فیلم قرار بگیرد. بعد از ورود فضای مجازی به زیست جامعه بیش‌ازپیش در انتخاب افراد باید دقت نمود‌. آگاهی جامعه از وضعیت شخصی بازیگر در ادراک او دخیل می‌گردد. سکانس‌هایی که تداعی‌کننده فیلم‌های اجتماعی دیگر است با بازی شهاب حسینی ما را از جهان فیلم به بیرون پرت می‌کند. در صحنه رقص به یاد پیمان معادی در ابد و یک روز می‌افتیم. رقص کدام‌یک به شرایط طبقه‌ای که در آن طراحی شده نزدیک است. هوشمندی سعید روستایی در ابد و یک روز و جناب آقای فرهادی در جدایی نادر از سیمین ستودنی است. نوید محمدزاده که آن روزها در مردم کمتر شناخته شده بود دست به خلق یک شخصیت بدیع و قابل‌پذیرش می‌زند. یکی از ریشه‌های پذیرش این نقش توسط مردم را می‌توان در عدم شناخت جامعه از شخصیت فردی ایشان دانست.

چه‌بسا امروز دیگر نوید محمدزاده در این نقش قابل‌پذیرش نباشد. ساره بیات در فیلم جدایی نادر از سیمین هم شخصیتی بدیع خلق نموده که تا ابد در ذهن ما نقش بسته است. شاید امروز دیگر نتوان سرکار خانم ساره بیات را در چنین نقشی تصور نمود مگر اینکه در مسیر کارگردانی و بازیگری دست به اقدامی بسیار هنرمندانه زده باشند؛ بنابراین شهاب حسینی در نقش پدر فیلم رها تیپیکال و سطحی است. تلاش او برای طراحی این شخصیت ستودنی است؛ ولی نمی‌توان چشم‌های براق او در رویارویی با دوست رها بعد از فوت او را با چشم‌های بی‌حس او در مواجهه با بریدن گیسوان دخترش کنار یکدیگر گذاشت. در فیلم‌نامه شاید کاشت و برداشت‌هایی طراحی شده که در وجود مخاطب ایجاد حس نماید؛ اما در بازی شهاب حسینی کاشتی وجود ندارد تا بعد از فوت دخترش این برداشت‌ها شود.

برای عضویت در کانال تلگرام کلیک کنید





Source link

Leave a Comment

Your email address will not be published. Required fields are marked *

Scroll to Top